English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (1969 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
split infinitive U مصدری که در میان خودان وعلامت ان واژه دیگری اورده باشندچون like to
split infinitives U مصدری که در میان خودان وعلامت ان واژه دیگری اورده باشندچون like to
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
interjectory U در میان اورده
is intervocalic U حرف Pدر واژه میان دو صداواقع شده است
self-same U خودان
infinitival U مصدری
self same U خودان
very U خودان
the infinitive mood U وجه مصدری
perfect infinitive U مصدری که با اسم مفعول ساخته میشودو جای ماضی کامل را میگیرد
medoterranean U واقع در میان چند زمین میان زمینی
portmanteaux U واژه مرکب از دو واژه
portmanteau U واژه مرکب از دو واژه
portmanteaus U واژه مرکب از دو واژه
subrogate U بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
letter U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode U کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy U چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
waterborne U اب اورده
begot U اورده
drift ice U یخ اب اورده
supplementary U هم اورده
capital stock U اورده
intervenient U در میان اینده واقع در میان
futtock U میان چوب میان تیر
flotsam U کالای اب اورده
the story goes U اورده اند
the veins and arteries U اورده وشرایین
pit run gravel U هم اورده شنی
brought U اورده شده
pit run material U خاک هم اورده
pit run earth U خاک هم اورده
quarry run rockfill U هم اورده سنگریز
new fledged U تازه پر در اورده
wind borne U باد اورده
driftwood U چوب اب اورده
supplementary U تکمیلی پس اورده
driftage U چیزباداورده یا اب اورده راندگی
unearned income U درامد باد اورده
crusher run material U هم اورده سنگ شکن
windfall profits U سود باد اورده
drifts U توده باد اورده
drifting U توده باد اورده
drifted U توده باد اورده
drift U توده باد اورده
windfall loss U زیان باد اورده
windfall income U درامد باد اورده
granulet U گوشت نوبالا اورده
windfall gains U منافع باد اورده
loess U خاک باد اورده
spindrift U برف یا غبارباد اورده
waveson U اموال اب اورده بعد از غرق کشتی
the people pressed in U مردم زور اورده داخل شدند
tempered steel U فولادی که درگرما عمل اورده شده باشد
he rode me off on a side issue U نکته فرعی پیش اورده مراازاصل مطلب پرت کرد
galantine U خوراک سرد گوشت گوساله وجوجه و دیگر جانوران که استخوان ان را در اورده باشند
countersignature U امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
capital stock U سهام سرمایه سهامی که به عنوان سرمایه به شرکت اورده میشود
acquest U مال بدست اورده ازدسترنج یا بخشش مال غیرموروثی
cadenzas U اهنگ معترضهای که طی اهنگ یا اوازی اورده شود
cadenza U اهنگ معترضهای که طی اهنگ یا اوازی اورده شود
neologism U نو واژه
neologisms U نو واژه
term U واژه
termed U واژه
worded U واژه
mosul U واژه
word U واژه
terming U واژه
psychophysics U علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
delivered duty paid U یکی از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کلیه اقدامات لازم از جمله پرداخت عوارض را بعمل اورده و کالای مورد معامله را در محل خریدار به اوتحویل میدهد
dictionary U واژه نامه
punctuation for reference U زیر واژه
neologisms U واژه تراشی
neologisms U واژه جدید
intercalation U واژه افزایی
buzz words U رمز واژه
worded U واژه سخن
neologism U واژه جدید
glossary U واژه نامه
score out that word U ان واژه را خط بزنید
keyword U واژه کلیدی
stimulus word U واژه محرک
synonyms U واژه هم معنی
synonyms U واژه مترادف
synonym U واژه هم معنی
synonym U واژه مترادف
coinage U ابداع واژه
wordbook U واژه نامه
word book U واژه نامه
lexicon [dictionary] U واژه نامه
buzz word U رمز واژه
word count U واژه شماری
cognate U واژه هم ریشه
loanword U واژه عاریه
wordbook U واژه نامه
glossary U واژه نامه
philologist U واژه شناس
paronym U واژه هم ریشه
glossaries U واژه نامه
pejorative U واژه تحقیری
word deafness U واژه کری
word order U ترتیب واژه ها
lexicology U واژه شناسی
word-blindness U واژه کوری
word blindness U واژه کوری
word U واژه سخن
loanword U واژه بیگانه
neologism U واژه تراشی
the root of a word U ریشه واژه
neolalia U واژه تراشی
dissylable U واژه دوهجائی
lexicon U واژه نامه دیکسیونر
word building test U ازمون واژه سازی
word association test U ازمون تداعی واژه ها
that word is obsolescent U ان واژه کم کم دارد مهجور
wordprocessing program U برنامه واژه پردازی
syncopation U کوتاه سازی واژه
this word means a dog U این واژه یعنی سگ
wordage U کلمات واژه بندی
word choice test U ازمون واژه گزینی
teragram U واژه چهار حرفی
lexicons U واژه نامه دیکسیونر
word span test U ازمون فراخنای واژه ها
octosyllable U واژه هشت هجائی
prandial U واژه شوخی امیز
dictionary sort U ترتیب واژه نامهای
post fix U در پایان واژه چسباندن
polysllable U واژه جند هجائی
homely [British E] <adj.> U خفه [واژه تحقیری]
homely [British E] <adj.> U سنگین [واژه تحقیری]
pentasyllable U واژه پنج هجائی
english words U واژه ها یا لغات انگلیسی
homely [British E] <adj.> U بیمزه [واژه تحقیری]
septisyllable U واژه هفت هجائی
an inseparable prefix U سر واژه جدا نشدنی
score out that word U روی ان واژه خط بکشید
logomachy U بازی واژه پردازی
neology U استعمال واژه یااصطلاح جدید
dictionaries U کتاب لغت واژه نامه
dictionary U کتاب لغت واژه نامه
nomenclature U فهرست واژه ها و اصطلاحات یک علم یا یک فن
a word with a pejorative connotation U واژه ای با معنای ضمنی منفی
malaprop U کسیکه واژه ها را اشتباه بکارمیبرد
God bless [you] ! U خدا حافظ [واژه کهنه]
lexicography U فرهنگ نویسی واژه نگاری
rebus U نشاندادن واژه ها بصورت مصور
purism U واژه یا اصطلاح اصیل وصحیح
glossaries U واژه نامه ضمیمه کتاب
periphrasis U استعمال واژه ها وعبارات زائد
spicery U انباری ادویه [واژه قدیمی]
glossary U واژه نامه ضمیمه کتاب
slang U واژه عامیانه وغیر ادبی
lexigraphy U یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
bawdry U زنا [دین] [حقوق] [واژه قدیمی]
catch-phrases U واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
catch-phrase U واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
How do you pronounce [say] that [this] word? U این واژه چه جور تلفظ می شود؟
cantoria U [واژه ای ایتالیایی برای گالری یا تریبون]
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
kinked demand curve U و اگر فروشنده قیمت کالا راکاهش دهد فروش وی بیشترنخواهد شد زیرا سایرفروشندگان قیمت خود راپائین اورده و از کاهش قیمت تبعیت میکنند .
to inspan oxen U این واژه را در افریقای جنوبی بکار می برند
anglo-chinois U [واژه فرانسوی برای چشم انداز باغ]
alinik design U واژه ترکی به معنای طرح محرابی یا جانمازی
Genius Loci U نابغه [واژه لاتین در معماری یا محوطه سازی]
sanshifter U واژه توهین امیز برای نفردونده جلویی
parathesis U پیوند دو واژه بی انکه تغییری درانهاروی دهد
logogram U واژه یا علامت یا حرفی که مخفف کلمات یا کلمهای باشد
this word occurs in gulistan p U این واژه درهمه جای گلستان دیده میشود
logograph U واژه یا علامت یا حرفی که مخفف کلمات یا کلمهای باشد
kpsi U [واژه مخفف معادل تعداد گره در هر اینچ مربع]
to purify the person language U زبان فارسی را از واژه هاوتعبیرات بیگانه یا غیرمصطلح پیراستن
the word is sanctioned by use U کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
worid U کلمه لغت لفظ الفاظ واژه سخن گفتار حرف
Chrismon U [حرف اول اسم مقدس از سه واژه ی یونانی به نام مسیح]
paragram U جناسی که عبارت است ازتغییرحرف یا حروفی ازیک واژه تصحیف
poetaster is pejorative word U شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
Cinquecento U [واژه ای که در قرن شانزدهم ایتالیا در هنر و معماری رنسانس بکار می رفته است.]
electrographic architecture U [واژه ای که توسط تام ولف برای توصیف ساختار تبلیغات الکتریکی به آمریکا آمد.]
Pronoia U واژه ای جدید: حسی که گویا از طرف دنیا برای کمک کردن وجود دارد
middle part U میان
through U از میان
waists U میان
half back U میان
waist U میان
stagger U یک در میان
thru U از میان
omphalos U میان
mean line U خط میان
mean water U میان اب
shortcut U میان بر
between U میان
mesocarp U میان بر
amongst U در میان
staggering U یک در میان
in our midst U در میان ما
into U در میان
overthwart U از میان
midrib U رگ میان
among U میان
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1affixation
1popsicle
1pedal pamping
1construed
1یک روز در میان
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com